شعر اربعینشعر محرم و صفر

واویلا حسین

آه , از شام فقط آه رهاوردم شد
آنچه یک عمر به آن فکر نمی کردم شد

گفتنی نیست بلایی که سرم آوردند
چه قدر زخم برای جگرم آوردند

تو بگو حق من این بود گرفتار شوم؟
یا که انگشت نمای سر بازار شوم؟

حقم این بود که از شرم مرا آب کنند؟
سنگ از بام بر این غمزده پرتاب کنند؟

تو بگو حق من این بود که دلخور باشم؟
حقم این بود که بی معجر و چادر باشم؟

حقم این بود به یک مست نشانم بدهند؟
با تعجب همه با دست نشانم بدهند

هر چه گفتم که من دختر زهرا , نزنید
این قدر سنگ به بال و پر زهرا نزنید

چوب ها با لب و دندان تو بازی کردند
کعب نی ها به تنم دست درازی کردند

 حامد خاکی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا