شعر عيد غدير خم

وصی مصطفی حقا

وصی مصطفی حقا

دلاورمرد می خواهد از این باده نیوشیدن
سپر را‌ روبروی تیغ ابرویش نپوشیدن
بسان شیر شرزه بر صفوف خصم جوشیدن
که دارد زهره ی آنکه جگر از عبدود گیرد

به روی کفر شمشیر هوالله احد گیرد

که هست این صف شکن یل شیرآهنکوه جز حیدر
که هست این بیرق در آسمان نستوه جز حیدر
که هست این در وجود مصطفی چون روح جز حیدر
علی حُبّهُ جُنّه, قسیم النار و الجَنّه
وصی مصطفی حقا, امام الانس والجِنّه

به زیر باء بسم الله نقطه مرتضی باشد
و این یعنی علی چیزی نمانده تا خدا باشد
یداللهی که چون خالق به خلقت آشنا باشد
کدامین مکتب توحید دینی اینچنین دارد
فقط شیعه امیرالمومنینی اینچنین دارد

زمین دیده است خاک زیر پاهایش گهر می شد
به هر سنگی نظر می کرد عیسی وار زر می شد
زمان جنگ با کفار اول او سپر می شد
اگر چه شاه مردان, صف شکن؛ مولی الموالی بود
دم سهم غنیمت جای او بد جور خالی بود

علی شیر خدا بود از خطر کردن نمی ترسید
به وقت فتنه ها می ایستاد اصلان نمی ترسید
درون غار پیش مصطفی چون زن نمی ترسید
خدا بر حیدر خود لا فتی الا علی گفته
شب لیل المبیت آقای ما جای نبی خفته

علی در خلوت قرب خدا با حق هم آغوش است
حقیقت دور او همچون غلامی حلقه در گوش است
زبیر و طلحه باشی, شمع بیت المال خاموش است
علی اول خودش را با عدالت روبرو می کرد
لباس و کفش او پاره اگر می شد رفو می کرد

خدا می خواست مردم قیمتی باشند, جیفه نه
نبی فرمود بعد از من غدیر آری, سقیفه نه
علی خانه نشین و هر کسی باشد خلیفه نه
مدینه با سقیفه دین خود را پای شرکش داد
علی را هر که پس زد فاطمه فتوای شرکش داد

 امیر عظیمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا