شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت زهرا (س)

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود , هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست, دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد

 هرچه در چنته شقاوت بود , یک به یک پشت خانه رو کردند

بدتر از ضربه لگدها, میخ , صد برابر به کارشان آمد

 مرتضی, کوه استقامت و صبر , هیچ طوری ز پا نمی افتاد

به در بسته خورده بودند و , داغ همسر به کارشان آمد

 تیغشان در غلافشان خشکید , گر چه آن جا سر تو را نزدند

 سال ها بعد در ته گودال , تیغ و خنجر به کارشان آمد

 چون که دیدند سینۀ ما را , جز به این شعله ها نمی سوزند

خیمه های غروب عاشورا , شعله ورتر به کارشان آمد

 شهر بعد از تو جور دیگر شد , کوچه های مدینه شد کوفه

آن چه اوّل سر تو آوردند , بار دیگر به کارشان آمد

شاعر: محسن ناصحی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا