شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)شعر محرم و صفر

ولــــدی لب بــزن

من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم

واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟

مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم

ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم

ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم

میوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم

بت شکن بودی وپیش از همه مبعوث شدی
حـــالیـــــــا آمـده ام تــا تبرت را ببرم

شبــه پیغمبــر من معجزه ها داری, حیف!
قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم

سفره ات پهن شده در همهء دشت , کریم!
ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم

لشـــگر روبـرویت “آکله الاکبـــــاد” اســت
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم

بدنی نیســت که تشـییـع کنم , مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم

عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید :
تو که رفتــی بگُــــذار ایــن پدرت را ببرم

ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگُـذار ایــن پـــدر محتضـــرت را ببرم

مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم

مصطفی هاشمی نسب

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا