شعر شهادت امام حسن (ع)

پریشان

پریشان

تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد
ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد

خواب پریشان شبش را در خیالش
خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد

شاءن نزول آیه های چشم خود را
با روضه های مادرش تفسیر می کرد

گل های روی بالش زیر سرش را
با اشک های چشم هایش سیر می کرد

او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ
داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد

هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش
در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد

یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد
میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد

حالا مغیره هر کجا می دید او را
با خنده هایش بیشتر تحقیر می کرد

جعده,خیانت,زهر و…این ها علتش نیست
روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد

می خواست مادر را برد از کوچه اما
چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد
***
آئینه ای یک دست را در قلب تابوت
مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا