اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

پسرش آمده به بالینش

بین بستر در اوج تنهایی
بی صدا مانده شیونش انگار
با لبی تشنه از جفای زهر
لرزه افتاده در تنش انگار

گاه زندان و گاه در تبعید
سپری کرده روزگاری را
از دو چشم همیشه بارانیش
می شود دید بی قراری را

برسانید جرعه ی آبی
برسانید بهر تسکینش
گر چه در این دقایق آخر
پسرش آمده به بالینش

تنش انگار بین تب می‌سوخت
آنچنان که شراره شد از زهر
از نفسهای آخرش پیداست
جگرش پاره پاره شد از زهر

با صدایی بریده و لرزان
شرحی از حال مضطرش می‌گفت
خود جوان بود و دائما با اشک
از جوانی ِمادرش می‌گفت

مادرش را به گریه می دید و
از قیام ِنشسته ای می گفت
روضه میخواند,کوچه ای باریک…
از غرور شکسته ای می گفت

کوچه کوچه غروب تلخی داشت
لحظه ها لحظه های آخر شد
بر لبش یا حسین ِجانسوزی ست
سامرا کربلای دیگر شد

مسعود اکثیری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا