شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت شام

گیسوی پریشانش

روی نی گیسوی پریشانش
آسمان را به گریه می انداخت
گریه های سه ساله دختر او
کاروان را به گریه می انداخت

سنگ از روی بام می آمد
سوی اهل امام می آمد
آیه انتقام می آمد
این و آن را به گریه می انداخت

او علی بود و مثل جدش داشت
خار در چشم و استخوان به گلو
رد زنجیرها به گردن او
استخوان را به گریه می انداخت

شانه های امام می لرزید
تا موذن اقامه سر می داد
آن‌چنان اشک ‌بر زمین‌می ریخت
که جهان را به گریه می انداخت

می پرانید مستی از سر شب
خطبه های منور زینب
لبش اسرار بر ملا می کرد
خیزران را به گریه می انداخت

آه از آن پینه های پیشانی
وای از این شیوه ی مسلمانی
ناله می کرد مرد نصرانی
شامیان را به گریه می انداخت

کربلا سر به سر فقط غم بود
هرچه گفتند از غمش کم بود
روضه ی شام بیشتر اما
نوحه خوان را به گریه می انداخت

زینب احمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا