شعر مصائب اسارت شام

یاحبیب الباکین

زمین برای قدم هایت آسمان شده بود

وَ ماه, روی سرت مثل سایه بان شده بود

دوباره کشتی نوح از پس زمان برخاست

وَ باز دست خداوند, بادبان شده بود

تمام داغ تو را روی نیزه ها بردند

برای بردن تو نیزه ناتوان شده بود

بهار, از سر نی عاشق نگاهت شد

از آن زمان همه ی روزها خزان شده بود

جدال آینه و سنگ بود, می دیدم

که مشت سنگ به پیشانیت نشان شده بود

تمام بغض سقیفه که جمع شد یک جا

به سرخی لب تو چوب خیزران شده بود

برای درک تو هر روزمان محرّم شد

محرّمی که به پا در دل جهان شده بود

شبیه سرخ ترین فصل سال می رفتی

زمین برای قدم هایت آسمان شده بود

حسین سنگری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا