شعر شهادت امام صادق (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا صادق آل عبا

خورشید تاریک است پیش روی صادق
محراب اهل آسمان ابروی صادق
جبریل زانو میزند پهلوی صادق
عالِم شده هرکس گذشت از کوی صادق

پیداست اسرار عوالم از نگاهش
پلکی زند میریزد عالِم از نگاهش

از کفر, مردم را گرفت و باخدا کرد
قفل مسائل را برای خلق وا کرد
با تیغ علم غیب خود غوغا به پا کرد
ظلم بنی عباسیان را برملا کرد

علمش حجاب جهل ها را پاره کرده
صادق بنی عباس را بیچاره کرده

در مکتبش باعلم, عالم پروری کرد
یعنی جهاد علمی اش را رهبری کرد
سربازهای عالمی جمع آوری کرد
از راه شاگردان خود روشنگری کرد

از بس به ریشه های دین خلق پرداخت
لرزه به پایه های کاخ ظلم انداخت

در راه حق گرچه کشیده زحمتش را
اما ندانستند قدر و قیمتش را
دشمن شکسته پیش مردم حرمتش را
با ناسزا دادند مزد خدمتش را

در کوچه های شهر یوسف را کشیدند
این گرگ ها پیراهن او را دریدند

میسوخت در آتش پر شیخ الائمه
از بسکه زد بر پیکر شیخ الائمه
عمامه افتاد از سر شیخ الائمه
حرمت شکست از مادر شیخ الائمه

مردی که در محشر دو عالم را شفیع است
ناراحت از نامردی ابن ربیع است

آتش گرفته رشته های دامنش را
ابن ربیع پست لرزانده تنش را
در بین مردم میکشد پیراهنش را
با ریسمان بستند دست و گردنش را

همسایه ها اینبار هم کاری نکردند
یعنی ولی الله را یاری نکردند

او صبح صادق بود و در دست شب افتاد
خیس عرق شد, عرش در تاب و تب افتاد
صدبار تا بغداد پشت مرکب افتاد
در راه چندین بار یاد زینب افتاد

چه بر سرش آورده اند ایام پیری
زیر لبش میگفت ای وای از اسیری

آن لحظه که شمشیر بر رویش کشیدند
خشم رسول الله را با چشم دیدند
با اینکه ناله های زهرا را شنیدند
در کربلا اما سر از جدش بریدند

در کربلا جد غریبش تیر میخورد
بر بوسه های مصطفی شمشیر میخورد

آرش براری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا