شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

حضرت آفتاب

چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علیست
همه عمر جهان بسته به یک آن علیست
همه از سفره او روزی خود را دارند
آفرینش به خدا سفره احسان علیست

عشق علوی

هرکه را با نجفت وعده و پیمانی نیست
آخر و عاقبتش غیر پشیمانی نیست

اصلا از کِی گذرت بر دل من افتاده؟
اصلا این عشقِ مرا اول و پایانی نیست

عقیق

هرچه گویم همه اش بوی تو دارد سخنم
آنکه دارد به سرش حال و هوای تو منم

اشهد انّ علیا ولیُ الله ام را
گفته ام تا بنویسند به روی کفنم

شفیع روز محشر

به ظالم خَم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع مِنهایش

یا مرتضی علی

عمری‌ست گفته‌ایم به عشق تو یا علی:
«یا مُظهِرَ اَلعَجائِبَ یا مُرتَضی عَلی»

دست مرا بگیر که از پا فتاده‌ام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا, علی!؟

عالی مقام

هرکس که شد غلام تو بااحترام شد
پس خوش‌بحال آنکه برایت غلام شد

فردا فقیر کوی‌تو آقاست در بهشت
قنبر به لطف نام تو عالی‌مقام شد

غبار نجف

چشمه ی نور در ایوان نجف معنا شد
ذره با لطف تو خورشید جهان ارا شد
هر زمان از تب دنیا ز نفس افتادیم
با غبار نجفت راه تنفس وا شد

انگور ضریح

هر کسی از خانه دنبال شراب آمد برون
از زوایای قدم هایش ثواب آمد برون

مانده بودم تا روم در نزد ساقی یا که شیخ
ساقی از قرعه برای انتخاب آمد برون

یعسوب الدین

ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

یاور پیامبران

زبان به مدح تو وا کرده اند جن و پری
چه خوانمت؟که تو فوق تصور بشری

خدا به دست خودش آفریده است تو را
به این بهانه که حتی دل از خودش ببری!

بوتراب

به اذن کوثر تو میزنم به ایوان دست
نمی زنند بدون وضو به قران دست

کسی که پاک نگشته ست با شراب ضریح
به آب دل نکند خوش ,بشوید از جان دست

محب فاطمه

از آسمان دو دستش عقاب جمع کند
و با بلندی ایوان سحاب جمع کند

نه اینکه با نظرش ذره آفتاب شود
که دور ذره هزار آفتاب جمع کند

دکمه بازگشت به بالا