شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

غم و درد

عبد رسوای شمایم کمکم کن آقا
بی تو در دام بلایم کمکم کن آقا

بس که با عُجب و ریا بوده همه اعمالم
شاهدی رو به فنایم کمکم کن اقا

شب قدر

آقا نصیب من کن , چشمان تر شب قدر

لطفی کن و دوباره ٬ من را بخر شب قدر

نفسم مرا زمین زد , شرمنده ام شدم بد
حالا رسیده ام باز , بی بال و پر شب قدر

فراق یار

یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است
یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است

احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا
قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است

غایب

ای مقصد تمام دعاهای ما بیا
تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا

جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست
ای آرزوی هر شب احیای ما بیا

یا ولی الله

با روی سیه , با دل زنگار گرفته
با این قلم رنگ ز اغیار گرفته

امروز کمی اشک و کمی آه نوشتم
امروز دلم از غمت انگار, گرفته

مردیم و ندیدیم

ارزان نفروشیم گران جانی خود را
مردیم و ندیدیم رخ جانی خود را

پیر از سر ناسازی ساز دل خویشیم
می خورد زلیخا غم زندانی خود را

دلمرده ایم

دلمرده ایم و یاد تو جان می دهد به ما

قلبیم و بودنت ضربان می دهد به ما

ماه خدا دومرتبه بی ماه روی تو

دارد بشارت رمضان می دهد به ما

یک قدم می‎آیم

یک قدم می‎آیم و صدها قدم یارم شوی 

با همه ناقابلی آقا خریدارم شوی

نیست گهگاهی حواسم با تو پس در غفلتم

در کمال بی خیالی ناگهان یارم شوی

یک دمی از پرده برون آ, گلم
بین که چه آرام گرفته دلم

دل به تولای شما بسته ام
این همه از دوریی تو خسته ام

شوق ظهورت

تقوا کمیتش بی حضورت لنگ مانده

از این جهان آقا فقط نیرنگ مانده

شوق ظهورت نیست در راس دعاها

اما به ظاهر ندبه ها پر رنگ مانده

نگاهم کن

نگاهم کن! نمی خواهم به حالِ زار برگردم
به آن ایام ِ نفْس-آلودۂ تبدار برگردم

رسیدم سربه زیر آقا مریض احوالم و لطفا
مداوایم کن و راضی نشو بیمار برگردم

زنجیر غفلت

ای نفس بردی آبرویم را چه راحت
بر باد دادی حاصلم را بی مروت

هر بار توبه کردم و هر بار بشکست
پیش خدایم آب گشتم از خجالت

دکمه بازگشت به بالا