شعر مناجات با خدا

رئوف و رحیمی

مگیر فرصت بارانی نگاهم را
مگر که پاک کنم نامه‌ی سیاهم را

جز اعتراف ببین آه در بساطم نیست
ولی تو می‌خری آیینه‌وار آهم را

الهی لا تودّبنی

پر از اندوه هجران است اوقاتی که من دارم
چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم

طلای قلب من آخر بدل از آب در آمد
عوض شد عاقبت با هر گنه ، ذاتی که من دارم

خدای من

از در لطفت مرا جواب نکردی
شکر خدایا مرا خراب نکردی

از سر جهلم تو را مواخذه کردم
گرچه تو هرگز به من عتاب نکردی

الهی و ربی

حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است
او که هر جا که بر آن می نگری موجود است

گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما
بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است

لا اِلهَ اِلّا اَنْت

اگرچه باد مَعاصی مهاجم است هنوز
نسیم مرحمت تو ملایم است هنوز

صدای زمزمه ی “”لا اِلهَ اِلّا اَنْت”
شبیه ضجّه به گوش عوالم است هنوز

العفو

چقدر ترک مِی و باده و ساغر بکنم
نیمه شب آمده ام تا که لبی تر بکنم

کثرت معصیتم را به رخ من نکشید
آمدم چشمه ی جان را پُرِ کوثر بکنم

چشمه‌ی فیض کبریا

چشمه‌ی فیض کبریا اشک است
لطف ربانی خدا اشک است

سینه لبریز نابسامانی‌ست
سر و سامان سینه‌ها اشک است

الهی و ربی

بار ما را حی داور می کِشد
قبل توبه، خط به دفتر می کِشد

دست ما خالی است، او دستش پُر است
از گداها ناز، بهتر می کشد

آب حیات

رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند

هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند

عزیزم حسین(ع)

دل که می‌‎گیرد دو چشم تر به دادم می‎رسد
در زمان فقر این گوهر به دادم می‎رسد

وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشد سر به دادم می‎رسد

ماه رحمت

جمله ای از نور روی طاق عرش افتاده است
میزبان هم بحر مهمانان خود آماده است

جان ما آماده یک مستی جانانه شد
روزه داران لحظه دیدار صاحبخانه شد

تحویلم بگیر

گفتند هرکس تا دم این در میاید..
هرکس که باشد پاک از آن در میاید!

باید مرا امشب ببخشی نه نیاور!
این‌کارهای سخت از تو برمیاید

دکمه بازگشت به بالا