از يتيمان دورگرد توام، قسمتم بوده دربدر باشم
از خراسان و شام و كرببلا تا نجف دائم السفر باشم
رازق كل شئ يا ستار، واى از دورى از عذاب النار
راهمان گر نميدهى بگذار، متكدى پشت در باشم
از يتيمان دورگرد توام، قسمتم بوده دربدر باشم
از خراسان و شام و كرببلا تا نجف دائم السفر باشم
رازق كل شئ يا ستار، واى از دورى از عذاب النار
راهمان گر نميدهى بگذار، متكدى پشت در باشم
کشیدم روی لوح دل جمال دلبر خود را
نوشتم در سرآغازم کلام آخر خود را
.
فلانی و فلانی و فلانی نه ، فقط حیدر
همان شاهی که داده در نماز انگشتر خود را
راه خدا كه جز رهِ پيچ و خمش نبود
حيدر اگر نبود نبي پرچمش نبود
چون با خداي خويش علي همنشين شده
اين نان و اين نمك سر سفره كمش نبود
تو که اخمت بهم می ریزد از هر گوشه لشکر را
کفایت می کند لبخندت از هر غم پیمبر را
بزرگ بت پرستان آبرو بر خاک می ریزد
همین که از لبانت بشنود الله اکبر را
در مُلک خدا سکه به نام همه کس نیست
خورشید ولا ساکن بام همه کس نیست
جبریل سلام آور حق است برای
این مرد که محتاج سلام همه کس نیست
نه در کاخ و نه در حجره نه پشت میزها گم بود
علی با کفش های وصله دارش بین مردم بود
کسی که جلوه خشم خداوند است اخم او
بروی مستمندان صورتش غرق تبسم بود
باید دهان را با گلاب ناب شوییم
آنگاه بر لب ذکر حیدر را بگوییم
آنقدر می با عشق حیدر سرکشیدیم
در میکده خود باده ایم و خود سبوییم
دنیا چو علی؛ شاهِ نجف، شاه ندارد
زیباییِ او را به خدا، ماه ندارد
گفتم به قلم شمّهای از فضلِ علی گو
گفتا: سوی او عقلِ بشر راه ندارد
در صحنه ی پیکار هنرمندترین است
او جای خودش…قنبر او عرش نشین است
بوسه زنِ خاک قدمش روح الامین است
ایوان نجف جلوه ای از عرش برین است
مي گذرد روز و شب ، زندگي ام با علي
بنده يا هو شدم ، بنده مولا علي
عرش خدا كرده است ، شهر نجف را علي
فاضل و افضل علي ، عالي و اعلی علي
“اشک” از “دیده” سر درآورده
چشم من شعر تر درآورده
از مضامین پدر درآورده
یا کریمی که پر درآورده
اگر رزقِ من سامرایی نِمی شد
نصیبم مقامِ گدایی نِمی شد
اگر قابلیَّت نمی داشت قلبم
ز چشم کریمت عطایی نمی شد