شب عشق و شب پیوند علی و زهرا
نیست عاشق به همانند علی و زهرا
روز محشر، به کتاب عمل ما بستهست
مهر تأیید، به لبخند علی و زهرا
شب عشق و شب پیوند علی و زهرا
نیست عاشق به همانند علی و زهرا
روز محشر، به کتاب عمل ما بستهست
مهر تأیید، به لبخند علی و زهرا
مبارکی تو و خود رزق بی حساب ،جواد
ندیده است شبیه تو را تراب ، جواد
برای وارث جود رضا شدن بی شک
نشد به جز تو کس دیگر انتخاب ، جواد
پایان قصه ختم میشد با عروسک
زیباترین آغاز غربت ها عروسک
حالا که میخواهی بیایی از نیستان
ساقی بیاور-از سر نی ها عروسک
درونِ سینه ی غمدیده آهِ سوزان است
که گوشه گوشه ی این دشتْ، لاله زاران است
زبان چگونه در این وَرطه لب گُشاید، چون
شکسته کشتی ام از اشک و بینِ طوفان است
غبار کوی تو هرجا که در هوا برخاست
نشست بر دل و آه از نهاد ها برخاست
کجا زیارت ناحیه خوانده ای که چنین
ز جمکران تو هم عطر کربلا برخاست
ﺷﻜﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ
ﺳﺮﯼ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ
.
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﺶ ﻏﻨﭽﻪ ﻣﯽ ﺯﺩ
ﻭﻟﯽ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﻠﺒﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ
از بس که سکوت ، با دلم ور رفته
از دست همه حوصله ام سر رفته
چادر که بپوشم ، عمه ام میگوید
قربان عزیزم ، چه به مادر رفته
وای از آن دم که از سرِ طفلی
دستِ یک مرد روسری بکشَد
وای از آن دم که بر سر بابا
دختری دست مادری بکشَد
من رزق گریه ی سحرم را گرفته ام
از این و آن، سر پدرم را گرفته ام
تکه به تکه نیزه تنش را خلاصه کرد
از دست چوب، مختصرم را گرفته ام
حالا که کوچک است برایت زمین من
بالا بمان ستاره ی بالا نشین من
دستم نمی رسد به بلندای تو ولی…
آهم که می رسد به تو ای نازنین من
اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من
تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من
حسینی منصب ام پس میزنم دیگر عناوین را
گدایم ، پادشاهی میکنم حتی سلاطین را
گِلیمی پهن کردم بر سر راهت ، تفضّل کن
شنیدم دوست داری همنشینی با مساکین را