گل روی رضا(ع)

به دامان آسمان دُر و گُوهر,داشت
ستاره دسته دسته گل به بَر,داشت
ز لبخند ملاٸک,نور می ریخت
سحر از وقتِ موعودی ,خبر داشت

اندوه و غم

اندوه و غم به چشم ترت سخت می گرفت
یک عمر غصه بر جگرت سخت می گرفت
از روضه های خانه ی مادر دل شما
در کوچه موقع گذرت سخت می گرفت

یتیمِ حسن

از خون به دستِ خویش حنا می‌کِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را می‌کِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا می‌کِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا می‌کِشم بیا

شبهای بی ستاره

شبهای بی ستاره تربتت سحر نداشت

غم نوحه های سینه ی تنگت اثر نداشت

یوسف ترین غریبِ خدا ماهِ آسمان
از حالِ تو سراغ به جز چشمِ تر نداشت

می رفت و زیرِ ماه

می رفت و زیرِ ماه دلی را پسند کرد

در کُنجِ دِیرِ, سرزده اش در کمند کرد

خوش کرده بود دل ببرد پیرمرد را

از سجده های پایِ صلیبش بلند کرد

آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم

پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد

غُصه گیسوی پریشانِ مرا می خواهد

هجمه ی باد خزان است تبر آورده

همه گل های گلستانِ مرا می خواهد

قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است

خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد

به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد

هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت

نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد

از آسمان بگو

ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو

از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو

معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت

در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو

خانه دارِ

حالا که زخم های تو مرهم گرفته است
بانو تمامِ خانه­ی من غم گرفته است
سِنّی نداشتی چقدر پیر می روی!

شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است

حالا که

حالا که زخم های تو مرهم گرفتهاست
بانو تمامِ خانه­ی من غمگرفته است
سِنّی نداشتی چقدر پیرمی روی!
شرم از قدِ هلالِ توحالم گرفته است

اتفاقِ تلخ

شهر مدینه شاهد یک اتفاقِ تلخ بود

در قابِ چشمِ مردمِ گمراهِ شهر بود


بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی

هیزم به قَدرِ مصرفِ شش ماهِ شهر بود


اتفاقِ تلخ

شهر مدینه شاهد یک اتفاقِتلخ بود

در قابِ چشمِمردمِ گمراهِ شهر بود

بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی

هیزم به قَدرِمصرفِ شش ماهِ شهر بود

دکمه بازگشت به بالا