فاطمه ی دیگر

شب شب عشق است و جهان خرم است
مهر به دامان بنی آدم است
چشمهء چشم همگان زمزم است
بر لب اهل دو سرا این دم است
دیده گشوده به جهان کوثری
زینبی و فاطمهء دیگری

یا ولی الله

دلم افتاده در دامی که هجران است تاوانش
نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش

همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم
همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش

یا ابالفضل

شب عشق است و از بالا گلی روی زمین آمد
رکاب عشق را آذین نمودند و نگین آمد

فقط حیدر امیرالمؤمنین باشد ولی امشب
علی رخساره ای بر دامن ام البنین آمد

عزیزم حسین(ع)

فاطمه مادر ، پدر حیدر اصالت را ببین
زادگاهش بیت پیغمبر ولادت را ببین

آمده نورً علی نور و برای دیدنش
جبرییل از آسمان آمد عیادت را ببین

باب رحمت

امشب نوید مرغ حق آید به گوشم
امشب کشیده پر ز دامن عقل و هوشم
امشب دخیل خوان پیر می فروکشم
امشب شراب ناب دارم در خروشم

جانم حسین (ع)

فاطمه مادر علی باباش اصالت را ببین
زادگاهش خانه مولا ولادت را ببین

آمده نورً علی نور و برای دیدنش
جبرییل از آسمان آمد عیادت را ببین

لا فتی الّا علی

حرف میرانم در اینجا از مقام آفتاب
نه غلط گفتم فقط گویم ز نام آفتاب
خوش سعادت بردم از این شعر خام آفتاب
هر کسی آقاست قطعا شد غلام آفتاب
ای به قربان مقامات و مرام آفتاب

یا زهرا(س)

هر دل که بیمار است دلداری ندارد
یا مثل ما چون فاطمه یاری ندارد

هر کس ندارد فاطمه ، در هر دو عالم
دارم یقین رونق به بازاری ندارد

یا الله

فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش
منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش

سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک
در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک

خانه وحی

خانه ای که فرش از بال ملک برداشته
دل گرو بر اهل این خانه پیمبر داشته

مخزن گنج زمین و آسمان این خانه بود
بس که در خود دُر نشانده بس که گوهر داشته

واویلا

آمد به پابوسی من مسمار با در
زد بوسه بر رویم ولی دیوار با در

بستند با هم عهد و پیمان بهر قتلم
دیوار و میخ و مرد بد کردار با در

عمه ی سادات

قمری باز رسید و به دلم نور افتاد
ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد
بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد
قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد

دکمه بازگشت به بالا