پنجره فولاد

تا رسیدم به درگه حرمت
چون غباری به پات افتادم
بوی عطری که از زمین آمد
تا همیشه نرفته از یادم

یا فاطمه المعصومه

از امشب با دلم من راهی قم می‌شوم
در حرم در خیل زائرهای او گم می‌شوم
لحظه‌ای هم پیش کفترها چو گندم می‌شوم
بین سیل جمعیت غرق تلاطم می‌شوم
مِی اگر از قم بجوشد شور شاعر بیشتر

مهربان‌تر ز مادرم

از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
همه‌ی لحظه‌هام بی تو حرام

غرق غم‌هایم

وقت تنگ است و غرق غم‌هایم
شب گذشته… چقدر تنهایم…
بر زمین مانده کار زهرایم
چقَدَر غسل‌دادنش سخت است…

تو هوامو داری

من همیشه دلم به این خوش بود

که تو آقا هوامونو داری

هر چی هم که سیاه و بد باشم

تو ولی تنهامون نمیذاری

ابن الرضا(ع)

عجب خجسته حدیثی که همچو گوهر بود
سفارش پدری به جوان دلبر بود
«نرو از آن در کوچک که سمت دیگر بود
که چشم خیل گدایان همیشه بر در بود»

زمین میخوری بدون عصا

نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضه‌خوان هم که در کنارت نیست

نه عبایی به تنش مانده

پیرمرد است و زمین‌خوردن او سخت‌تر است
پابرهنه به لگد بردن او سخت‌تر است

پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سخت‌تر است

غربت بقیع

می‌چکد غربت چو بارانی ز معنای بقیع
اوج غربت می‌شود معنا ز شب‌های بقیع

می‌فرستم کفتر جلد دلم را سمت آن
می‌نشیند با ادب محو تماشای بقیع

آقای من

من همیشه دلم به این خوش بود
که تو آقا هوامونو داری
هر چی هم که سیاه و بد باشم
آخرش تنهامون نمی‌ذاری

میهمان شب تارم

میهمان شب تارم شده‌ای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم

خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم

خواهر شاه خراسان

اولِ جـاده بایـد به خـودم فـکر کنـم
به چه بودم؟به چه هستم؟چه شدم؟فکر کنم

بُگـذرم از خـودِ ناقابلـم وُ دل بِدَهـم
دلِ دریـا زده را بـاز به سـاحل بدهم

دکمه بازگشت به بالا