با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده
باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده
باز کن آغوش خود را “یا رَجاءالمُذنبین”
سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده
با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده
باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده
باز کن آغوش خود را “یا رَجاءالمُذنبین”
سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده
به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل
رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شوم ِ فیل
بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو
به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل
شبیه نور؛ بی پایان خصالِ حضرتِ باقر(ع)
قلم شرمنده شد از وصف حالِ حضرتِ باقر(ع)
چه خورشیدانه روشن کرد تکلیف خلایق را
احادیث گوهربار و زلالِ حضرتِ باقر(ع)
پسرهای مرا کشتند! دیگر
مسلمانان مرا مادر نخوانید
پریشانم پریشانم پریشان
مرا أم البنین دیگر نخوانید
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده
اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده
زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده
شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده
با عشق بینهایت و آماده آمده
بنیانگذار مسجد و سجاده آمده
ذریة الرسول(ص)، امید جهانیان
مثل علی(ع) بدون ریا، ساده آمده
شد قلبمان مسرور، إقرأ بسم ربّکْ
شد عیش؛ جفت و جور، إقرأ بسم ربّکْ
ختم الرُسُل شد انتخاب از جانب حق
جبریل شد مأمور، إقرأ بسم ربّکْ
هستی ات را امتحانی پُر بلا از تو گرفت
سایهٔ روی سرت را کربلا از تو گرفت
تا که در صبرِ مصائب شهرهٔ عالم شوی
آمد و دست قضا فوراً عصا از تو گرفت
هر که شد در عمر خود یکبار مهمانِ علی(ع)
دل به دستش داد و شد همواره حیرانِ علی(ع)
عاشقش شد! خاطرش را خواست و بود از ازل
جان پیغمبر(ص) دمادم بسته بر جانِ علی
از شعف از شوق سرشارم، ندارم غصه ای
خوب شد حالِ بد و زارم، ندارم غصه ای
قرعهٔ فالم به دست صاحبِ «بخشش» رسید
یاورم شد! بخت شد یارم، ندارم غصه ای
میان قحطیِ انسانیت؛ دریایِ دیگر داشت
برایش زندگی در اوج غم معنای دیگر داشت
نگاهش کرد و روحش تازه شد از آن وقارِ ناب
کنارش غرقِ آرامش شد و دنیایِ دیگر داشت