پسرش آمده به بالینش

بین بستر در اوج تنهایی
بی صدا مانده شیونش انگار
با لبی تشنه از جفای زهر
لرزه افتاده در تنش انگار

حجره ی غریب

افتاده ام به کنج همین حجره ی غریب
درگیر پای کوبی زنهای نانجیب

پا می کشم به خاک و جوابی نمی رسد
با آب آب گفتنم آبی نمی رسد

رونق بندگی

آسمان در حریمتان زیباست
عطر خوب شمیمتان زیباست

حالم از این همه کرم خوب است
هر که می آید این حرم خوب است

زخم سینه

هنگام گریه های جگرسوز هر شبت

بنگر که صورت حسنت سرخ می شود

با زخم سینه ی تو و با سرفه های تو

پیراهن سفید تنت سرخ می شود

مسعود اکثیری

با زور دست

صیدی که زیر پای چهل نانجیب رفت

باید که استخوان تنش جا به جا شود

با زور دست دختر خود هم تکان نخورد

دیگر کمر نمانده برایش که پا شود

مسعود اکثیری

دکمه بازگشت به بالا