شعر عصر عاشورا و شام غريبان

با اینکه تشنه اند ولی از غم حسین
دیگر به شام ظهر عطش حرف آب نیست

دلسوز مردهای حرم بود زینب و
زین پس دلی به غصه زینب کباب نیست

بی سرپناه

بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم
با شمر و با سنانِ ستمگر کجا روم

همراه خواهرت شده چشمان پستِشان
از ترس دستِ دشمن و معجر کجا روم

تب غارت

ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد
کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد
تب غارت به همه دشت سرایت می کرد
با سرت خولی نامرد تجارت می کرد

پیکرت را جمع کردم

پُر شدم از غصّه و غمها دقیقاً بعدِ تو
مادرت ای گل شده تنها دقیقاً بعدِ تو

جرعه ای از آب نوشیدم به ضربِ ناسزا
سینه ام پُر شیر شد جانا دقیقاً بعدِ تو

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

جبل الصبر

غمش از لشگرش بزرگتر است
خنجر از حنجرش بزرگتر است

زینب از بس که داغ دید انگار
خیلی از مادرش بزرگ تر است

خاک عالم به سرم

لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد
از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد

از سراشیبی گودال سرازیر شدند
با هم از بخت بد قافله درگیر شدند

برادر داشتم حیف

همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف

چه چاره کنم

بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را

یکی‌یکی همهی خیمه‌ها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضه‌ی محرم را

رگای بریده

داره توی تاب وتب میسوزه
روی زانو میکشونه خودشو
جون نداره ولی باهر زحمتی
پیش عمه میرسونه خودشو

غریب من

تقصیر سنگ هاست، پَرت گُر گرفته است
از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است

یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز
انگار خانه ی پدرت گُر گرفته باز

شبِ غم

کجایی که شبِ غم آخر اومد
ببین آهِ دوبیتی هم در اومد
دلت اونقدر خونِ که امشب
به داد حال و روزت مادر اومد

دکمه بازگشت به بالا