شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا ابوفاضل

این آبها شبیه تو دریا ندیده‌اند
مانند دستهای تو سقا ندیده‌اند

سرنیزه‌ها به قدِ رشیدت نظر زدند
حق داشتند خوش قد و بالا ندیده‌اند

با قدي مثل كوه

با قدي مثل كوه از سر زين

قمر از عرش خورد روي زمين

تير در چشم و دست هم كه نبود

چه كشيد، آه ،آن غريب ترين

ساقی اهل حرم

ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود

لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود

سقای حرم

می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت
مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت

شور افتاد دل خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت

تا که بی دست شدی

تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند
گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند
حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست
خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند

باب‌الحوائجِ

چه غم از غم از این اینهمه حاجت
شبِ باب‌الحوائجِ ماشد
به گِره‌های کورِ ما بنویس
وقت نذریِ ارمنی‌ها شد

دلواپس نگاه حرم

از دست روزگار دلم پرشکایت است
هرجای پیکرتو خودش صد مصیبت است

گیرم نشد که آب برایم بیاوری
سعیت قبول !ساقی من اصل نیت است

یا اخا ادرک اخا

بر حسینت دیده وا کن ای علمدار حرم
آمدم در علقمه تا که تو را خیمه برم

ای برادر چشم خود بگشا ببین تنها شدم
پاشو از جا ای همه پشت و پناه و لشکرم

عباس من

اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم
از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم

حالا بجای اینکه دستم را بگیری
باید که زیر کتفهایت را بگیرم

ای سوره ادب

بر روی خیمه رفتنت اما گذاشتند
جایی برای بوسه ام آیا گذاشتند ؟

ای سوره ادب ، تو بزرگی کن و ببخش
رویت اگر که بی ادبان پا گذاشتند

ریخت آبروی آب

امان نداده امان نامه های دشمن را
که آب کرده درون نیام، آهن را
 
نخواست جنگ کند آنچنان که میل اش بود
که او نخواست در این راه، صحبت من را

یا ابوفاضل

یا ابوفاضل که گفتم..بال و پر آمد وسط..
بهرِ گفتن از کمالاتت..هنر آمد وسط…

در فضایی که همه مبهوت هستند ای کریم
دل خودش را زد به دریا و جگر آمد وسط

دکمه بازگشت به بالا