شعر شهادت حضرت عباس (ع)

از آب هم مضایقه کردند

می‌رفت روی دست همه بی‌قرار مشک
خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک
زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک
از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک

علمدار

زمین می‌لرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانه‌ی از داغ، سرشاری که من دارم

خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم

جانم به قربانت

تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت
خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت

مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی
که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت

یا ابوفاضل

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست

این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست

رَحِمَ اللّه عَمّی الْعَبَّاس

عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
“رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس”

داغدار مشک

می‌رفت روی دست همه بی‌قرار مشک

خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک

زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک

از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک

ای‌عموجان العطش

رفته سقا تا بیارد مشکی آب از علقمه
لحظه به لحظه خبر گیرد رباب از علقمه

مثل اینکه در مسیرش مشکلی پیش آمده
چونکه می‌آید صدای التهاب از علقمه

ای سوره ادب

بر روی خیمه رفتنت اما گذاشتند
جایی برای بوسه ام آیا گذاشتند ؟

ای سوره ادب ، تو بزرگی کن و ببخش
رویت اگر که بی ادبان پا گذاشتند

رَحِمَ اللّه عَمّی الْعَبَّاس

عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
“رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس”

عمو عباس

خواستم مشک به دستت برسانم که نشد
یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد

بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند
سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد

عمو عباس

در حوالی تن تو بوی غم پیچیده
بوی بی کس شدن قافله هم پیچیده

دست تو قطع شد اما دل تو وصل من است
پنج انگشت تو بر چوب علم پیچیده

داستان عشق

از نور ماهی علقمه باغ ارم شد
ماهی که از داغش قد خورشید خم شد

تا داستان عشق را با‌ خون نگارد
چشم غیورش خون شد و دستش قلم شد

دکمه بازگشت به بالا