شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا قمر العشیره

ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار

گیرایی مِی از نفس شعله ور توست
در هُرم لب توست می ناب گرفتار

برادرم

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست

این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست

ساقی و ساغر

سرو قد است و ماه رو عباس
یاس عطر و نسیم خو عباس

می و سرمستی مدام، حسین
ساقی و ساغر و سبو عباس

رفتی از خیمه

رفتی از خیمه و پا تا به سرم میسوزد
دلِ زینب(س)، دلِ زن های حرم میسوزد

گفتم عباس(ع)! فقط مشک و علَم را بردار
بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد

درد مجنون

درد مجنون را فقط لیلا مداوا می کند
درد نوکر را فقط مولا مداوا می کند

مسجد و محراب و هیئت، هرکجا خواهی که باش
کار او این است، او هرجا مداوا می کند

تا علمدار تو باشی

تا علمدار تو باشی حَرمم آرام است
دشمن دین و تولّایِ علی ناکام است

تو که باشی به لبِ کودک من لبخند است
فتنه ها باتو زمین خورده و نافرجام است

پسرِ امّ بنین

پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟
قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟

مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای
می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟

پشت و پناهم

کارِ ما شد از جفایِ خارها پیچیده تر
در دلم شد حسرتِ دیدارها پیچیده تر

بعدِ تو طوفان به سمتِ خیمه ها خواهد رسید
می شود حالِ همه گلزارها پیچیده تر

السلام و عليك

السلام و عليك يا ساقي
السلام و عليك يا عطشان
بوسه ها بر دودست تو زده ام
مانده ام بين لشگري حيران

نگاهِ دلنشینت

کوه می سازد نگاهِ دلنشینت کاه را
یوسفِ گمگشته کرده با تو پیدا راه را
عشق در ذاتِ تو معنا می کند الله را
ماهِ هفتادو دو تن! شرمنده کردی ماه را

چشــم هایش

چشــم هایش جلوه ی روزِ قیامت داشته است
تا خدا هم رفته از بس قدّ و قامت داشته است

آمـده یــک روز بــعـد از روزِ مــــیلادِ حســیـن
ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است

برخیز

برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو
بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو
هی آه می کشی و تنم لرزه می کشد
قربان مهربانی ات ای مهربان برو

دکمه بازگشت به بالا