مثل علی اکبرم میشد جوان ای کاش
میگفت صبح و شب برای من اذان ای کاش
مثل اباالفضلم علم بردوش می آمد
میشد بلای جان جمع دشمنان ای کاش
مثل علی اکبرم میشد جوان ای کاش
میگفت صبح و شب برای من اذان ای کاش
مثل اباالفضلم علم بردوش می آمد
میشد بلای جان جمع دشمنان ای کاش
پرپر زد و پریشان گردید و رفت از حال
بر روی دستِ بابا خندید و رفت از حال
قلبش تکان تکان خورد و جایِ جرعه ای آب؛
تیری به حنجرش خورد! ترسید و رفت از حال
هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد
روز محشر به جز این، حسرت دیگر نخورد
پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی
هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد
هر نخ قنداقِ این نوزاد یک حبلُ المتین است
این علیِ ابنِ حسینِ ابنِ امیرالمؤمنین است
کودک این خانواده مرد میدان نبرد است
هِقهقِ این شیرخواره حَقحَقِ فتحالمبین است
مبهوت این آیینه اند اختر شناسان
شمسی الشموسی سیرتان ،گوهر شناسان
پروانه های روزه دار و دائم الذکر
یاهو کشان بی نشان،حیدر شناسان
ظرفِ ششماه رسیدی به مقاماتِ عجیب..
بابِ حاجاتی و داری چه عنایاتِ عجیب
ظرفِ ششماه پریدی و آغاز شدی…
وَ نصیبت شده است فیضِ ملاقاتِ عجیب
دلم از دور به تو میلِ توّسل دارد..
ردّ ِ خون است وَ یا صورتِ تو گل دارد
پسرِ نیزه نشینم!نه نشین اینگونه…
گلوی تو چقَدَر صبر و تحمّل دارد
رفت و داغ دوریش دامان مادر را گرفت
از دم خیمه سرو سامان لشگر را گرفت
تیر با چه سرعتی آمد بماند قصه اش
آنچنان آمد که آقا جای تن سر را گرفت
باز هم نوبت آن است قمر در آيد
يك تنه آمده تا پشت پدر در آيد
آمده يارى بابا بكند اى جانم
آمده بلكه از او نيز سپر در آيد
چشمه ای پا نمیشود مادر
خاک دریا نمیشود مادر
خواب از چشم تو گریزان است
گریه لالا نمیشود مادر
فرقی نداره دیگه روز و شبش
یکی دو روزه خیلی خشکه لبش
هرکاری کردیم ولی فایده نداشت
یه ذره هم پایین نیومد تبش
آنقدر تب کردهای که آفتاب آتش گرفت
آنقدر لب تشنهای جانم که آب آتش گرفت
کاش میشد هرچه بود و این قُماط” اینجا نبود
شرمگینم کاش میشد که فرات اینجا نبود