شعر شهادت حضرت رقيه (س)

میهمان شب تارم

میهمان شب تارم شده‌ای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم

خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم

مثلِ دریا دلش

کاروان در مسیرِ راز و نیاز
مدّتی از مسیر باقــــی بود
دختری مثلِ آسمان معصوم
باز هم رویِ دوشِ ساقی بود

ابتا یا حسین

گرچه از داغ توام هر دم لبالب بیشتر
با تو شادم از تمام عمر، امشب بیشتر

از ادب دور است من اینگونه پیشت آمدم
سوخته مویم، نخواهد شد مرتب بیشتر

رزق گریه

من رزق گریه ی سحرم را گرفته ام
از این و آن، سر پدرم را گرفته ام

تکه به تکه نیزه تنش را خلاصه کرد
از دست چوب، مختصرم را گرفته ام

غارت گوشواره

بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود

ارثیه ی مادر

اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من

تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من

بیت الغزل

بیت الغزل هر غزل ناب رقیه است
خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه است

«نزدیک‌ترین راه به الله حسین است»
نزدیک‌ترین راه به ارباب رقیه است

غارت

تو با سر آمدی پس پیکرت کو؟
عزیز مادرم بال و پرت کو؟

عجب رویی، عجب چشمی، چه مویی
پدر، عمامه ی پیغمبرت کو؟

خیلی دلم تنگه

خیلی دلم تنگ شده واست بابا
دلتنگتم با همه وجودم
چطور دلت میاد پیشم نمیای؟
من که برات دختر خوبی بودم

نذر تو

دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی

کاش بمانی کنار دختر زخمی

باز بسوزان مرا به سوز صدایت

باز صدایم بزن زحنجر زخمی

سه سالگی

روی زخمای دلم نمک زدن
منو هم غاصبای فدک زدن
پیش هرکسی که گفتم یتیمم
جای دلداری منو کتک زدن

گنج‌ها

مِنَت ویرانه‌اش را خِیلِ مُژگان می‌کِشند
گنج‌ها را غالبا شاهان به ویران می‌کِشند

زحمتِ زائرِ نوازی‌هایِ او را از قدیم

جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان می‌کِشند

دکمه بازگشت به بالا