شعر مصائب اسارت شام

شیر زن

زینب ای عمه ی صبور حرم
رشته ی محکم حضور حرم

ای امید و پناه اهل البیت
شیرزن, تکیه گاه اهل البیت

ریسمانِ بازویم

چنان به جای تو در هر کجا سخن گویم
که خلق جزتو نبیند تجلی از سویم

به جنگ آمده ام با کلام چون تیغم
حمایلم شده این ریسمانِ بازویم

زِ کربلا تا شام

سر حسین که در طشتی از شراب افتاد
گمان کنم که به جانِ جهان عذاب افتاد

سری که از روی نیزه زِ کربلا تا شام
هزار مرتبه بر خاک, با شتاب افتاد

ماه محرابم

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

سنگ پرانی

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

میهمان بی بدن

ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی
از بزم این جماعت مهمان کش آمدی

دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر

چهل منزل

دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم

چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم

مرا سوزانده

شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان

امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان

چشم‌ سنگین

خواهرت تفسیر کرد آیات قرآن تورا
سنگ‌خوردم تا نبینم سگ باران تورا

چندشب پیشم نبودی گیسویت اشفته شد
بعد من کی شانه‌ زد موی پریشان‌ تو؟!

می شناسند

تو را امواج دریا می شناسند

تو را قوهای زیبا می شناسند

تـو مـال احـمـد آبـاد خدایی

تورا تنها همانجا می شنا سند

امان از نگاه شامی ها

فقط نه خونجگرم از بی احترامی ها
نگاه شام, امان از نگاه شامی ها

شبیه گردن مان , روضه بسته می خوانم
دو سه شب است نماز نشسته می خوانم

خطبه بخوان ویران کنی کاخ ستم را

 

 

 

از طشت دیدم ازدحام دورو بر را
میداد چشمانت به چشمانم خبر را

سربازها بالا سر تو جمع هستند
روی سرت دیدم هجوم صد نفر را

دکمه بازگشت به بالا