شعر مصائب اسارت كوفه

ای پیکر جامانده

دنبال تو ما را به چشم تر می آورد
آنکس که روی نیزه اش گوهر می آورد

بالای تل دیدم سر بالانشینم…
از زیر دست و پا ترا مادر می آورد

حسین جان

در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین

چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین

بانگِ بُکا

سکوت بودم و بانگِ بُکای من برگشت
در این حسینیه حال و هوای من برگشت

گرفته بود گلویم..،میان روضه ی تو
چقدر داد زدم تا صدای من برگشت

حرمت زینب شکسته شد

از لحظه ای که نیمه نگاه تو بسته شد
خیلی حسین حرمت زینب شکسته شد
آنقدر  تازیانه کنار تو خورده ام
دیگر نماز یومیهء من نشسته شد

سالار زینب

چون سر خورشید را بر نیزه می انداختند
زینبی پر درد از غم روی خاک افتاده بود
هلهله می آمد از هرسوی این دشت جفا
کاش زینب با تو در گودال خون جان داده بود

تکیه گاهم

یاد باد آن روز هایی که برادر داشتم
تکیه گاهی مثل عباس دلاور داشتم

عصر روزی را که شمر از من طلا و نقره برد
گریه کردم ، گریه کردم ، کاش اکبر داشتم

فدای حسین

جان به ما داده ربنای حسین
جان عالم فقط فدای حسین

به خدا می رسیم با گریه
سجده کردیم بر خدای حسین

من زینبم

من زینب غم‌پرورم اُمّ‌ حبیبه
ببین چه آمد بر سرم اُمّ‌ حبیبه

حق داشتی نشناختی که زینبم من
شد پیر بانوی حرم اُمّ‌ حبیبه

بی تو گریانم

هفت روز است بی تو گریانم
هفت روز است که پریشانم
هفت روز است که پدر جانم
بی تو آواره بیابانم

امان از کوفه

زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه

حجة بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین
عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه

عزیزم حسین

برات بیقرارم عزیزم حسین(ع)
به داغت دچارم عزیزم حسین(ع)

توو خوابم نمی دیدم این روز و که
نباشی کنارم عزیزم حسین(ع)

امان از دل زینب

دگر پایان ندارد دردِ من هجرانِ من ای داد
تو را کم دارد این مَحبَس تو را زندانِ من ای داد

تو رفتی شام و ما ماندیم در زندان کنارِ هم
شده آب از فراقِ تو تنِ بی جانِ من ای داد

دکمه بازگشت به بالا