شعر محرم و صفر

برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست

جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست

عمو حسین

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا
نباشد او به پایان می رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن
خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا

قربونی هامو بپذیر

از خجالت نذا مو سفید بشم
نمیذاری تا که نا امید بشم
این دو تا قربونی هامو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سفید بشم

امیری حسین(ع)

به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم

نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده
به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده

امیری حسین و نعم الامیر

غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

ارباب من

…جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت اما نه
التماسش نمود او فرمود
زحمتت داده‌ایم حالا نه…

غم ندیدن تو

غم ندیدن تو! … کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

بال و پرم سوخت

دیشب تمام بال و پرم سوخت ای عمو
در بین شعله موی سرم سوخت ای عمو

آتش به جان خیمه که افتاد در غروب
دیدم تمام دور و برم سوخت ای عمو

یا بنت الحسین(ع)

آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تورا با گوشه دامان بگیرم

جان من برلب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را بازکن شاید دوباره جان بگیرم

بابای من

باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم

خورشیدِ من

خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

من الاولین

خدا جلوه اش در دل عارفین
من الاولین بوده و الاخرین

بنازم به نازی که از ما کشید
بنازم به این احسن الخالقین

دکمه بازگشت به بالا