شعر محرم و صفر

غارت گوشواره

بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود

تب غارت

ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد
کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد
تب غارت به همه دشت سرایت می کرد
با سرت خولی نامرد تجارت می کرد

پیکرت را جمع کردم

پُر شدم از غصّه و غمها دقیقاً بعدِ تو
مادرت ای گل شده تنها دقیقاً بعدِ تو

جرعه ای از آب نوشیدم به ضربِ ناسزا
سینه ام پُر شیر شد جانا دقیقاً بعدِ تو

ارثیه ی مادر

اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من

تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من

بیت الغزل

بیت الغزل هر غزل ناب رقیه است
خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه است

«نزدیک‌ترین راه به الله حسین است»
نزدیک‌ترین راه به ارباب رقیه است

عقیلة العرب

بی قرارِ عقیلة العربم
روضه دارِ عقیلة العربم

می زنم جار، جارِ يا زينب
مستِ جارِ عقيلة العربم

باور نمی کنم

باور نمی کنم سر نیزه سرت بود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظر کنم بدن اطهرت بود

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

غربت او

بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد

غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است

یا زینب

از آن جمع مکسر در حرم لشگر درآوردم
دمار از روزگار دشمن کافر در آوردم

به زلف رفته در دستان قاتل می خورم سوگند
خودم از دست و پای دخترت زیور درآوردم

لب تشنه‌بود

استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت

وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت

سر‌زد به عمق فاجعه تا زنده بیندش

از فکر و‌ذکر معجر خود خواهرش گذشت

بی قرار بی قرار

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت

دکمه بازگشت به بالا