امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم
اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم
می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک
چله نشینی پای خَم کرده شرابم
امشب دخیل گوشه گهواره هستم
خوردنی جام بلا بود که ما هم خوردیم
غصه کرب وبلا بود که ما هم خوردیم
گفتنی روضه آب است که ما هم گفتیم
ازغم طفل رباب است که ما هم گفتیم
امشب شب گدایی و عرض ارادت است
باب المراد آمده و وقت حاجت است
امشب دوباره خنده به لبهای مرتضی است
وقت نزول آیه ی ناب امامت است
اگر دست و بالت کمی خالی است
اگر حال و روز تو بی حالی است
اگر آسمان در قفس می کشی
اگر قسمتت بی پَرو بالی است
روشن تر از روز است خیلی بامرامند
وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
فصلِ فصل الخطاب می آید
دارد عالیجناب می آید
دود اسفند عرشیان پیداست
بوی مشک و گلاب می آید
تو بی ابتدایی و بی انتهایی
تو واضح ترین جلوه ی کـبریایی
همان علّت غائیِ خَلقِ مایی
ندانم که هستی ! چه گویم چه هایی ؟
چشم یعقوب مسیل نیل است
کودکی در بغل راحیل است
می توان خواند ز پیشانی طفل
چون مسیحا نفس انجیل است
طلوع چشم تو را آفتاب باور کرد
هوای آمدنت چشم را کبوتر کرد
ستاره هم به نوایی رسید از نورت
حضور سبز تو حال زمانه بهتر کرد
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
کسی که از دو لبش کوثر آب مینوشید
کسیکه باده به نامش شراب مینوشید
کسیکه از قدمش سلسبیل سیراب است
کسیکه از دم قدسیش , نیل سیراب است
شدم از تو مأجور گفتم علی
زعشق تو باشور گفتم علی
به مُلک سلیمانی ات در نجف
به پای تو چون مور گفتم علی
پسری آمده از طایفه ی دریاها…
پدرش سرور و سالار همه باباها
پسری آمده از جنس حسین بن علی
میوه ی قلب همه فاطمه ها , زهراها
نوح شش ماهه السلام علیک
جان خورشید, عالی الدرجات
بر طلوع محمدی وارت
صدوده تا سلام و شش صلوات