شعر شهادت حضرت زهرا (س)

آرامش

انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت

من،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم‌ به این دست گرفتارت

تسبیح

آن زمینهایی که به لطف تو واجد میشوند
در طهارت داشتن مانند مسجد میشوند

کیمیای دست فضه مزد کار خانه بود
پس کنیزان تو دارای عواید میشوند

کوچه

می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها

کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها

قنوت نافله

خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد

خدا کند که به سرعت ز چارچوب نیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد

گوشه نشين

از ماجراى عشق آنكه قسمتى دارد
فهميده شبهاى بيابان لذتى دارد

هركس به يارى رو نمايد در شب هجران
ديوانه با خار مغيلان خلوتي دارد

بالت شكسته

بالت شكسته وليكن خوب مى شوى
حرف از جدايى نزن…خوب مى شوى

ديدم كنار بستر تو گريه مى كند
گفتى ولى به حسن،خوب مى شوى

دلخوشي

هم براي من به انصار و مهاجر رو زدي
هم صبوري كردي و در خانه ام سوسو زدي

چند ماهي درد پهلو را تحمل كرده اي
خواستي برخيزي از جا تكيه بر زانو زدي

استراحت کن

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری

جنگ عصمت

در شلوغی گذرها غالبا
سخت خواهد بود تنها رد شدن
وای اگر دعوا نباشد تن به تن
مانده باشد بین سیصد مرد!زن..

یا زهرا سلام الله علیها

کسی که بر قد خم گشته ات نگاه کند
میان آن قد و ماه نو اشتباه کند

اگر چه ناله آهسته دارد این بیمار
به ناله روز پرستار خود سیاه کند

إنسيّه

فضّه تا در خانه ي صدّيقه خدمت مي كند
از كنيــزي كردن احســاس رضايت مي كند

با اطاعت از اولو الامرش كه زهرايِ علي ست
هر نفس دارد خُدايـش را عبـادت مي كند

زهرای من

خوابی و یا بیدار؟! خوبی یا که پردردی؟!
حرفی بزن‌! جان مرا که بر لب آوردی!

تسبیح را گم کرده ای ! یا گوشوارت نیست؟
با چشم خون مرده به دنبال چه میگردی؟!

دکمه بازگشت به بالا