هرشب میان بستر خود گریه می کنی
با حال گریه آور خود گریه می کنی
اصلا تمام اهل جهان گریه می کنند
تا بانگاه مضطر خود گریه می کنی
هرشب میان بستر خود گریه می کنی
با حال گریه آور خود گریه می کنی
اصلا تمام اهل جهان گریه می کنند
تا بانگاه مضطر خود گریه می کنی
غریب شهر خراسان بیا برادر من
ز دوری تو چکد خون،ز دیده ی تر من
ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده
ببین که خواهر تو بین بستر افتاده
حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد
سهمش پریشانیست حیرانیست ویرانیست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد
بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
امام کل گنبدهاست گر تَحْتُ الْحَنَک دارد
که در پشت سرش معصومه فوجی از مَلَک دارد
جهان را می کند روشن ولی با نور این گنبد
یقین دارم به نور افشانی اش خورشید شَک دارد
بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
کنارِ صحن تو ,دیدم تمام باور خود را
نشانی از مزار بی نشان مادر خود را
همیشه قبل هر کاری برای رزق اشعارم
گشودم گوشه ی ایوان طلایت دفتر خود را
تو بستر به سختی نفس میکِشی
تو این لحظه ها شکل مادر شدی
الان خوب حس میکنم واسه چی
تو زهرای موسی بن جعفر شدی
هم شکسته میشود پشت برادر بی برادر
هم شود مثل گلی پژمرده خواهر بی برادر
از مدینه آمده تنها به عشق دیدن او
جان نمیخواهد به تن معصومه دیگر بی برادر
تا ابد سایهی سرم هستی
ای که از عالَمی سری بانو
دست ما را رها نخواهی کرد
شافع روز محشری بانو
هم آفتابی و هم سایه بر سرم داری
یک آسمان کرم و لطف دم به دم داری
تو آیتی ز بهشتی که آمدی ایران
به روی دوش خودت بیرق کرم داری
روزی طبع مرابازکرامت کرده
آنکه همواره به این سینه عنایت کرده
ازخودش دم زده در شعر قیامت کرده
باز هم ازکرم فاطمه ی معصومه