ای آفتاب, سایه نشین جمال تو
ای عمر خضر, بسته به آب زلال تو
ای نیستی خلق دو عالم, زوال تو
ای هست و بودِ خلقت و هستی, وبال تو
ای آفتاب, سایه نشین جمال تو
ای عمر خضر, بسته به آب زلال تو
ای نیستی خلق دو عالم, زوال تو
ای هست و بودِ خلقت و هستی, وبال تو
بین بستر در اوج تنهایی
بی صدا مانده شیونش انگار
با لبی تشنه از جفای زهر
لرزه افتاده در تنش انگار
سامرایی می شوم وقتی هوایی می شوم
از زمین پر می کشم غرق رهایی می شوم
سیّدی ای دومین یاحسن ِ آل علی ع
تو کریمی که چنین گرم گدایی می شوم
حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند
حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند
دلم برایِ حرم تنگ می شود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا
خدایِ عَـزَّوَجَل می دهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئناً که تا خدا نرسد
بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
چه حال وُ هـوایِ عجیب وُ غریبی
عجب بویِ یاسی…عجب بویِ سیبی
حسن جان حسن جان حبیبی حبیبی
حسـینی تـباری … مُجیبی … نَجیبی
ز سوز زهر و غریبی دلم پُر از آه است
غریب میروم و پیش پایم این راه است
محاسنم شده گلگون ز خون لبهایم
تحمّل شرر زهر کینه جانکاه است
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضه ها واجب ترین کار است
پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است
ما بین بچههای علی فرق نیست که
ترس یزیدیان همه “اصل ولایت” است
بر خاک میکشند تو را این حرامیان
این بیحیا شدن همهاش از لجاجت است