شعر شهادت اهل بيت (ع)

التماس تو کنم

دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند
این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند

مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن

زهراجان

منِ دلواپسِ افتاده ز پا را دریاب
فاطمه.. جانِ حسن شیرِخدا را دریاب

از غم و غصّه و اندوه نفس بند آمد
با نگاهی دلِ پُر آه و نوا را دریاب

بی بی جان

کسی شبیه تو در عرصه وجود نبود
به جز تو مادر بابا نبود، بود؟ نبود

چراغ خانه، تو صد سال عمر میکردی
اگر که دور و برت اینهمه حسود نبود

بساط عزا

برپا شده بساط عزای طهور تو
باران نشسته کنج نگاه نمور تو
ای شاخه ی شکسته و طوبای سوخته
موسی نشسته فیض بگیرد زطور تو

حديث مادر

حديث مادر مارا كبود ميفهمد
كشيده خوردهء دست يهود ميفهمد
نفس نفس زدنش را كبوتري زخمي
كه تنگ شد نفسش بين دود ميفهمد

قلبِ حیدر

پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم

استراحت کن

بهشت آرزوی من
گمونم بهتری خانوم
خدارو شکر که بازم
خودت پشت دری خانوم

رنگ نیلگون بر تن

واژه ها سوگوار واژه ی نور
واژه ای سر به روی زانو داشت
واژه ای فاش روضه میخواند و
واژه ای دست روی پهلو داشت

دلش زنده شد به عشق

قیام سرخی اگر هست از قیام فاطمه داریم
که ما هرآنچه که داریم از مرام فاطمه داریم

نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، هان چه نشستید؟
مگر نه زندگی خویش از دوام فاطمه داریم

ای شکوه محض

ای سراپا شوکت و مجد و شرف
آفرینش را دلیلی و هدف

ای سپهر عصمت و عز و جلال
نطق من در وصف تو گردیده لال

گل یاس

گل یاسی که بر خاشاک هم جود و تفضل داشت
به دامانش گل نرگس، گل مریم، توسل داشت

همان که سوره ی کوثر به شان او شده نازل
که هنگام نزولش عرش هم حال تغزل داشت

حضرت حوریه

جسارت کرد شعله، مشت زد بر روی در آتش
حیا را زیر پا بگذاشت و شد شعله ور آتش
همیشه آب بر آتش اثر دارد ولی این بار
ندارد رحم بر چشمان بارانی و تر آتش

دکمه بازگشت به بالا