شعر شهادت اهل بيت (ع)

وسط حجره

وسط حجره گاه گاه افتاد
نفسش در شماره، آه افتاد

به در بسته خورد فريادش
بي پناهي كه بيگناه افتاد

ولدی

منکه آمد به لب از زهر هلاهل جانم
نهمین نور خدا و پسر سلطانم

این خودش درد بزرگیست برایم که شده
یار همخانه ی من قاتل وزندانبانم

زهر جفا

از اثر زهر جفا سوخت سراپا بدنم
در دل این خانه دگر نیست کسی هم سخنم

ناله زنم آه کشم زهر شرر بار چشم
نیست امیدی رهم از معرکه اهرمنم

میان حجره

میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد

به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می زد

رئوف

هم جوادي و هم جوان هستي
پير جمع پيمبران هستي

هم شكوه زمين خاكي ما
هم ستون هاي آسمان هستي

باب المراد

شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی

تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی

ابن الرضا(ع)

در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم

پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم

ابن رئوف

می شناسند تو‌ را اهلِ ولا اِبنِ ‌ رئوف
می رسد از درِ این خانه عطا ابن رئوف

بابِ حاجاتِ خلایق شدنت شهره شده
پس دخیل اند همه شاه و گدا ابن رئوف

غریب آقام

پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست
خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست

گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی
جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست

العطش

همسری نامهربان ، بال و پرم را زخم‌ کرد
طعنه هایِ بی حسابش،شهپرم را زخم‌ کرد

«العطش»گفتم که یک جرعه رسد آبِ حیات
این تقلّا ها ، تمامِ پیکرم را زخم‌ کرد

یا جواد الائمه(ع)

ای که بر جودت سلیمان نبی رو می زند
روبروی گنبد تو نوح زانو می زند
صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند
شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند

در پناه تو

ماییم در پناه تو یا حضرت جواد
محتاج یک نگاه تو یا حضرت جواد
هستیم عذر خواه تو یا حضرت جواد
قربان روی ماه تو یا حضرت جواد

دکمه بازگشت به بالا