شعر شهادت اهل بيت (ع)

شروع مصیبت

از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت

از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت

زخمِ بازویت

دوباره تازه شد داغِ کبودیِ سر و رویت
که حتی سنگ میگرید برای زخمِ بازویت

پَر و بالِ کبوتر را کسی حتی نمی بندد
عجب! از دستِ نامَردَم کمین کرده به پهلویت

مادر آئینه ها

ای مادر آئینه ها، پیچیده در اسرارها
ای لیله القدر خدا مشکل گشای کارها

ای آیه آیه بال تو دارد به لب اقرارها
پهلو گرفته کشتی ات بین در و دیوارها

عزيز دلم

اين اشك ها براى تو مرهم نمى شود
چيزى ز غصه هاى دلت كم نمى شود

با من بگو عزيز دلم راز كوچه را
غير از على به راز تو محرم نمى شود

کوثر علی

ای کوثر علی چِقَدَر زود می روی
بال و پر علی چقدر زود می روی

بعد از نبی دلم به تو خوش بود فاطمه
هم سنگر علی چقدر زود می روی

ظاهراً بهترى

بوى نانت مدينه را پر كرد
با تن خسته كار كردى باز؟
من كه گفتم غذا نيازى نيست
إز چه رو پس تو بار كردى باز؟

حال زار

تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد

رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد!

خانم هجده ساله

تو زمین گیری و من بی کس و یارم زهرا
خوب بنگر گره افتاده به کارم زهرا

چقدر پیر شدی خانم هجده ساله
حق بده تاب ندارد دل زارم زهرا

مجلس روضه

گوشه اي زانو بغل كردم،سحر دفتر به دست
گاه دستم روي سر بود و گهي هم سر به دست

رفته بودم مجلس روضه به عشق فاطمه
روضه خوان ميگفت خورده در مدينه در به دست

درد عشق

همدم کسی به مثل تو پیدا نمی شود
جز با تو درد عشق مداوا نمی شود

از لحظه ای که در پس در خوانده ای مرا
نبود دمی که دیده چو دریا نمی شود

دلخسته

شبيه برگ درختان رو به پاييزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگيزى

كه گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اينكه چهره نشانم دهى بپرهيزى

روزی ما

دست و پاگیرم ولیکن دست و پا دارم هنوز
هرچه هستم بازهم طبع گدا دارم هنوز

سفره ات را می تکانی روزی ما میرسد
گرچه سیرم کرده ای میل غذا دارم هنوز

دکمه بازگشت به بالا