درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان
من که می دانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان
درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان
من که می دانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان
ابر من ، باران من، ای رود جاری می روی
داری از باغ من ای عطر بهاری می روی
چند ماهی می شود با من غریبی می کنی
تا که می بینی مرا گوشه کناری می روی
نوبهارم چراغ خانه ی من
سر به زانو بگیر اما باش
تو فقط خوب شو عزیز دلم
از علی رو بگیر اما باش
نشود باز دگر چشم تر زهرایم
نشد آن روز شوم من سپر زهرایم
تا عصابه به سرش بست یقین دانستم
که شکسته شده در کوچه سر زهرایم
شکر خدا بهتر شدی انگار مادر
بهتر شدی انگار یک مقدار مادر
آن روزها که خوب بودی خوب بودم
در بستر افتادی شدم بیمار مادر
هر پسر وقتی کمی احساس غربت میکند
می رود با مادرش یک گوشه خلوت میکند
لحظه هایی را گریزان از هجوم درد ها
درپناه دست مادر استراحت میکند
بنده ای که فراتر از بنده است
دختری که چو ماهِ تابنده است
همسری مثل او نبوده و نیست
مادری که پناه فرزند است
کنارِ خالقش بود از ازل؛ از ابتدا؛ زهرا
و خواهد ماند، در آن لامکان تا انتها؛ زهرا
نزولش آیهی تطهیر، را دریای اَطهر کرد
که باراند از زلالِ رودِ خود بر «انّما» زهرا
پشت در عصمت آل الله حقش این نبود
محسن بن اسدالله حقش این نبود
با علی رحمان و رحمت با مسمی می شود
نقطه ی پرگار بسم الله حقش این نبود
بالت شکسته ای کبوتر استراحت کن
از جای خود برخیز کمتر… استراحت کن
خیلی مراعات پَرت را کن، ترک دارد
بگذار آهسته زمین پَر… استراحت کن
دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند
این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند
مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن
برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم