آرمان صائمی

عزیزم حسین

ای سر به زیر تو همه سربلندها
درگیر زلف تو همه گیسوکمندها
زیبا ترین ستاره ی مشکل پسندها
شیرینی غمت شده سر ز قند ها

جانا چه کنم؟

مانده ام با تن بی جان‌ تو جانا چه کنم؟
با کبودی تن و چشم تو زهرا چه کنم؟

چشم بگشا و ببین حال مرا زهرا جان
حیدر افتاده به این روز…خدایا چه کنم…؟

آقای من

امشب گدایی ام ز تو آقا بهانه است
مارا نگاه کن که بهانه اعانه است

دست دلم برای گدایی دخیل توست
از پشت در ببین که گدا سر به شانه است

بی بی جان

انگار سر دردت تورا بد خواب کرده
تب کردنت بدجور جسمت آب کرده

دیدی که گل هایت برایت گل گرفتند؟
دیدی حسن عکس شمارا قاب کرده؟

آه حسین

نگاهش لب به لب لبریز غم بود
شکسته بال و پر از هر قدم بود
ولیکن استوار و محترم بود
امیر قافله..مرد حرم بود

من رسيدم از سفر

من رسيدم از سفر اما حسين
داغ ديدم هر گذر اما حسين
ريخت از من بال و پر اما حسين
مجلس مى بيشتر اما حسين

تک و تنها

نه سپاهی برای من مانده
نه دگر روزگار یار من است
کوفیان جا زدند آقا جان
مرگ حالا در انتظار من است

یا حسن ابن علی

قلم به دست شدم تا كه از شما بنويسم
ولى بگو چه نويسم؟تو را كجا بنويسم؟

قلم به صفحه ى دل ميزنم به لطف تو و
از اقتدار بلندت به كبريا بنويسم

بين ديوار و در

عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد

اين همه سال،به اين حال نمى افتادم
ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد

جانِ عالم

بنويسيد مرا بنده‌ى سلطان نجف
بنويسيد كه عالم همه قربان نجف
ما غباريم..غبارى زِ خيابان نجف
بنويسيد على را گُلِ گلدان نجف

حضرت سلطان

آيه‌ها را يكى يكى خواندم
تا به صحنت رسيد اقبالم
شک ندارم خودت فرستادى
نيمه شب بازهم به دنبالم

یابن الزهرا

همه ى شهر غرق خوابند و
پير ميخانه بى قرارِ خدا
پيرمردى كه مادرش زهراست
بوده از كودكى بهار خدا

دکمه بازگشت به بالا