اشعار امام رضا ع

رونق بندگی

آسمان در حریمتان زیباست
عطر خوب شمیمتان زیباست

حالم از این همه کرم خوب است
هر که می آید این حرم خوب است

آن لحظه ها

آقا به سویت راه می افتم
تا عاشقانه زائرت باشم
آقا بیا لطفی کن و اینبار
بگذار من هم شاعرت باشم ؛

نوکرش باش

صحن , یکباره به آوای تو برمی خیزد
جمعیت پیش قدمهای تو برمی خیزد

تو فلج بودی و ارباب شفایت داده
صحن پیداست که در پای تو برمی خیزد

شهر آلوده

شهر آلوده , دل آلوده , نفس آلوده
از سیاهی پرم گشته قفس آلوده

بال من را نپسندید هوای حرمت
این کبوتر شده دور از تو ز بس آلوده

گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست

گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

هر قدْر دیوانه پی دارو و درمان نیست

هر قدْر دیوانه پی دارو و درمان نیست

دل کندن از ساحل برای موج آسان نیست

فهمیده ام از چشم ها در صحن آزادی

دریا برای رودخانه خط پایان نیست

سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید

سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند: که یاران گدا رسید

من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید

قرار شد که شود قبله از همان بنیاد

قرار شد که شود قبله از همان بنیاد
خدا به صاحبمان لوح پادشاهی داد
نشسته موج ملک صف به صف پی امداد
زمین بهانه شد و شهر طوس شد ایجاد
برای گردش خورشید دور گوهرشاد

زهر کاری شده و شعله به پیکر اُفتاد

زهر کاری شده و شعله به پیکر اُفتاد
لاله ای خشک شد و سوخت و پرپر اُفتاد

چقدر سخت شده تا که به حُجره برسد
تا درِ خانه یِ خود رفت و مکرر اُفتاد

نوشتن از تو دوات و قلم نمی خواهد

نوشتن از تو دوات و قلم نمی خواهد
برای با تو پریدن قدم نمی خواهد

خداکند که بسوزد دلم برای دلی
که با وجود خراسان حرم نمی خواهد

بعد نفخ صور عاشق را شفاعت می کنی

بعد نفخ صور عاشق را شفاعت می کنی
ای که با نقاره ات هر شب قیامت می کنی

اینقدر لب تر نکرده حاجت ما را نده
دست آخر نوکرانت را بد عادت می کنی

خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم

خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم

کنارش ذره ناچیز چون خورشید می تابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم

دکمه بازگشت به بالا