هرچند با این ادعا همّت ندارم
جز دیدن رخسار تو حاجت ندارم
سرمایه ای که داده بودی رفته از دست
دستان من خالی شد و فرصت ندارم
هرچند با این ادعا همّت ندارم
جز دیدن رخسار تو حاجت ندارم
سرمایه ای که داده بودی رفته از دست
دستان من خالی شد و فرصت ندارم
غرق معصیتم و زندگی ام رو به زوال است
یک نظر کن به گدایت که دگر بی پر و بال است
بسکه دلبسته ی دنیایم و دور از توام انگار
منتظر بودن من بهر فرج امر محال است
شکسته بال و پرم، وا نمی شود بالم
از این خراب تر آقا نمی شود حالم
هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم
غمِ دوری و فراق تو عذابم کرده
معصیت عاقبت کار، خرابم کرده
قطره ای اشک، به گلدان دو چشمم برسان
دیدهء خشک، بیابان و سرابم کرده
بی تاب حیدریم و پریشان فاطمه
غم می خوریم با غم طفلان فاطمه
مثل کویر تشنه ی باران ندیده ایم
چشم انتظار رحمت باران فاطمه
پایین شهر ما پدر ما نشسته است
پایین که نه بروی سر ما نشسته است
پایین نشسته کعبه مارا بنا کند
در ری ضریح کرببلا را بنا کند
عبدالعظیم دیده بدنیا گشوده است
دل از تمامِ مردمِ ایران ربوده است
آری کریم آمده سائل خبر کنید
چون آیهآیهایی ز کرامت سروده است
چشم پر گریه ای که رزق من است
علتش بندهء خدا شدن است
وصلِ یوسف به بوی پیرهن است
دست سائل به دامن حسن است
اگرچه گداها وفایی ندارند
کریمان گدا را محل می گذارند
به بی آبرویی من رحم کردی
و الاّ گناهان من بیشمارند
مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن
خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن
در نگاهم نقش می بندد نگاهت عاقبت
میشوم یکروز یارِ دلبخواهت عاقبت
قرعهٔ فال امامت شد به نام تو ولی
قسمت من شد فراق روی ماهت عاقبت
اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام
پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام