شعر آیینی

هر کجا جا مانده بودم آمدی دنبال من
بیشتر از مادری دلواپس احوال من

با خجالت آمدم یا رب به مهمانی تو
آمدی با روی باز اما به استقبال من

مرا ببخش

مرا ببخش ببین تحبس الدعا شده ام
گناه کار ترین بنده ی خدا شده ام
همیشه توبه شکستم همیشه بخشیدی
به کار توبه شکستن چه نخ نما شده ام

ماه رحمت

در خود خزیده بودم ، تو بی خبر رسیدی
من خواب مانده بودم ، وقت سحر رسیدی

حتی صدای پایت من را نکرد بیدار
من منتظر نبودم ، تو از سفر رسیدی

بی آبرو و عاصی

بی آبرو و عاصی و بدکار آمد
آن که گناهانش شده بسیار آمد

امشب صدایت می زنم با شرمساری
عبد خراب و مستحق نار آمد

میهمانی خدا

بنده ای که از خدا حرمت شکست
میهمان رب شد و بالا نشست

گرچه بد بود و خریداری نداشت
با بد و خوبش خدا کاری نداشت

الهی و ربی

به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را
ولی صدا زده ای عبد بی سر و پا را

بیا همین شب اول بگو که بخشیدی
بیا همین شب اول قبول کن ما را

باز کن آغوش

با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده
باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده

باز کن آغوش خود را “یا رَجاءالمُذنبین”
سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده

حسین جان

جلوه اي هرگز ندارد حي سبحان بي حسين
نيست تفسيري براي حي رحمان بي حسين

ما مريض تربت اش هستيم از صبح ازل
دردهاي ما نخواهد داشت درمان بي حسين

بعلی‌‌‌‌‌ بعلی بعلی العفو

رمضان آمد و از لطف ببین آمده ام
بین خوبان منِ آلوده ترین آمده ام

بغلم باز شده حس خجالت دارم
عرق شرم چکیده به جبین آمده ام

العفو

دوباره چشم بیمارم پُر آب است
درستم کن که کار من خراب است

عطش دارم، کسی هم فکر من نیست
بجای چشمه اطرافم سراب است

یا الله

از ما جفا بسیار دیدی و وفا نه
تو یاد ما بودی ولی افسوس ما نه

حالا که در دنیا مرا رسوا نکردی
بی آبرویم می کنی روز جزا؟ نه

آقای من

خوردیم یا غم دگران را بدون تو
یا خورده ایم حسرت نان را بدون تو

از بسکه بی تو ایم نفهمیده ایم که
دیدیم باز هم رمضان را بدون تو

دکمه بازگشت به بالا