شعر آیینی

یا نبی الله

در غار حرا سینجلی می‌گویند
از نور نبی و از ولی می‌گویند
تثلیث مسیحیان شکست و زین بعد
الله محمد و علی می‌گویند

دین

به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل

رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شوم ِ فیل

بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو

به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل

بسمِ اللهِ النّور

آمد بهار و صد بهار آورده با خود
از آسمان بوی نگار آورده با خود

سر چشمه ی فیضِ خدا تاجِ نبوّت
هفت آسمان را رستگار آورده با خود

یا محمد

به طرزی آدم از جبریل هم اینبار زد بالا
محمد شد عیار و آدم از معیار زد بالا

عیان شد گوشه ی چشم خدا چون مصطفی آمد
خدا با ذوق آن شب پرده را بسیار زد بالا

غم هجران

کوله بارِ غم هجرِ تو کشیدن تا کِی؟
بین این دَشتِ پُر اَز خار دویدن تا کِی؟

هرقدَر ناز کنی باز خریدارش هَست
نازنینا تو بگو ناز خریدن تا کِی؟

انتظار یار

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

یا ولی الله

کی می شود بیند بشر ، خیرالبشر را
آه ای سفر کرده بده پایان ، سفر را

عیسی مسیح من ! که باید جز تو بخشد
جان دوباره این جهان محتضر را

یا الله

در نبودت سخت این ایامِ غم سر می شود
می رود عمرِ گران و پیر نوکر می شود
روزگارِ بی تو که چیزی ندارد جز ضرر
تو نباشی کاسه ی خیرم پر از شر می شود

سلام آقا

به رغم هجر تو شد عمر من تمام آقا
گدای اول صبح آمده… سلام آقا

صِدام کردی و خود را زدم به نشنیدن!
نگشته ام سحری با تو همکلام آقا

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

یا مهدی (عج)

مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن ؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد

دیروز خیلی گریه‌کردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد

عبدِ آلوده

من مصیبت‌زده‌ی بزم گناهم چه کنم
با دل مُرده و با روی سیاهم چه کنم

سینه‌ام سوخته از شدت اندوه و فراق
راه، طولانی و بی‌توشه‌ی راهم چه کنم

دکمه بازگشت به بالا