محمد حسن بیات لو

کاری به غیر گریه بلد نیستیم "حسین"

ما را بخر به خاطر این چند قطره اشک

کاری به غیر گریه بلد نیستیم “حسین”

شاعر:محمد حسن بیات لو

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد

از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش میکند غروب

از ماه آسمان خودش دست میکشد

همه شادند دخترت گریان

همه شادند دخترت گریان

همه خوابند دخترت بیدار

خیلی امروز مردم این شهر

دادنم با نگاهشان آزار

چشمش برای پلک زدن وا نمیشود

چشمش برای پلک زدن وا نمیشود
میخواست ناله ای کند اما نمیشود

هم زخم های آبله اش درد میکند
هم جای تازیانه مداوا نمیشود

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چقدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن

ولی توخواندی و باسنگ ای پدر زدنت

آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد

آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد
غربت نا باور تو خواهرت را میکشد

آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است
خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد

کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
 خدا به سوختگان غمت نظر دارد

دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو

دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو
زنده نباشد آنکه نمیرد برای تو

از هرچه گفته اند و نوشتند,برتری
 محو است انتهای تو در ابتدای تو

همان روزیکه غم را آفریدند

همان روزیکه غم را آفریدند

برای دیده  نم را آفریدند

برای گفتن از تو گفتن ازعشق

به این خاطر قلم را آفریدند

دلگیرم از تمامی دنیا شتاب کن

دلگیرم از تمامی دنیا شتاب کن
مجنونم و به خاطر لیلا شتاب کن

وقتش رسیده صبح طلوعت فرارسد
 پایان بده براین شب یلداشتاب کن

درانتظار تو چشمم همیشه بارانیست

درانتظار تو چشمم همیشه بارانیست
وبی تو حال وهوای دلم چه طوفانیست

بیا که خیری ازاین زندگی نمی بینم
که لحظه لحظه ی عمرم پراز پریشانیست

درسینه ام ولای شما موج می زند

درسینه ام ولای شما موج می زند
شوق حریم کرب و بلا موج میزند

اینجا نشسته ایم که شایدنظر کنی
اینجا که ازدحام گدا موج می زند

دکمه بازگشت به بالا