احمد جواد نو آبادی

نوای عشق

جز نوای عشق هرگز نیست شوری در سرش
او که سرتا پا شده محو صفات دلبرش

شد مسلمانِ نگاه رحمه للعالمین
قبل از آنیکه بخواند آیه ای پیغمبرش

ایوان طلایش

دارم اگر از عشق تنها ادعایش را
اما همیشه در سرم دارم هوایش را

او جان به من داده اگر جان مراهم خواست
هرگز نمیپرسم از او چون و چرایش را

ایوان نجف

هرکس که بی حب تو سمت حق به راه افتاد
در ابتدای راه خود با سر به چاه افتاد

با دیدن سیمای تو ظلمت فراری شد
از آن به بعد از چشم مردم نور ماه افتاد

آرزوی شهادت

به رسم بدرقه مادر ,به دستش آب و قرآن بود
عزیز قلب او می رفت ولبهایش چه خندان بود

برو مادر…برو مادر…برو …دست علی یارت
خودم میدانم این دنیا برایت مثل زندان بود

دکمه بازگشت به بالا