اسارت عمه جان زینب

زمین خوردیم

بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند
کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند

عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز
کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند

دکمه بازگشت به بالا