اشعار حضرت رقیه

قدّ کمان

گیسوی گِره خوردۀ من باز نمی شد
دیگر سَرم از دستِ پدر ناز نمی شد

می خواستم آن نیمه شب از درد بمیرم
این دست شکسته پَرِ پرواز نمی شد

چشم تار

از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است
طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است

چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده
من بمیرم, به روی خار دویدن سخت است

اسرار خدا

در میان خانه ی مولا کرم را آفرید
با سه بیت عمر او دیدم غزل ها آفرید
عمر گل را از گل رویش چه زیبا آفرید
تا لبان خشک او را دید دریا آفرید
شور چشمان مدینه چشمتان از او به دور
نور روی او کجا و دیده های خواب و کور

شعر مدح و ولادت حضرت رقیه (س)

بوی گل در همۀ ارض و سما پیچیده

بازهم باغ جنان جامه نو پوشیده

دست مولاست به این سفره نمک پاشیده

در کویر دل من باز گلی روئیده

رنگین کمان خرابه

شکوهی در میان دختران داشت

سری بالاتر از هفت آسمان داشت

اگر چه سن وسالش غنچه می زد

ولی گل بود وقلبی مهربان داشت

شعر ولادت حضرت رقیه (س)

باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم

باید خدا روزی کند نوکر بمانیم

باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست

چون نوکر ایل و تبار آسمانیم

بالای نیزه بودی و دستم نمی رسید

وقتش رسیده خوب نگاهت کنم پدر

از این همه فراق حکایت کنم پدر

بعد از تمام خون جگرها که خورده ام

حالا اجازه هست شکایت کنم پدر

بابا سرم هنوز کمی تیر می کشد

درد کمر تمام توان مرا گرفت

این زخم سر قرار و امان مرا گرفت

بابا سرم هنوز کمی تیر می کشد

دستی رسید و روح و روان مرا گرفت

دست به دیوار

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد

شبیه زهرا

ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست
سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست

دیگر زمین گیرم پدر

دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر
عمر من آنقدر نیست اما دگر پیرم پدر
آمدی آری بیا خود را نمایان کن ببین
از زبان زخمِ زبان هاشان چه دلگیرم پدر
نیشتر می زد به قلبم دختری با طعنه گفت :
دخترک بابا ندارد ! لیک من شیرم پدر
انقلابی می کنم با گریه در شام بلا
از تمام شامیان حق تو می گیرم پدر
وقت میدان رفتنت بابا مرا یادت نبود ؟
تو نگفتی میروی من بی تو می میرم پدر ؟
راستی فهمیده ای از قافله جامانده ام ؟
راستی فهمیده ای دیگر زمین گیرم پدر ؟

 علیرضا عنصری

روضه سه ساله خاتون

خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم
کاف و هاء و یاء و عین و صاد را معنا کنم

دکمه بازگشت به بالا