اشعار شب عاشورا

دو عالیجناب

نشسته‌اند دو عالیجناب در خیمه

دو هم مسیر دو تا هم رکاب در خیمه

بجز حسین که در خیمه دید زینب را

ندیده چشم کسی آفتاب در خیمه

چوب خورد

در قتلگاه چشم تو سمت خیام بود
دعوا برای غارت رأس امام بود

ای کاش مانده بود لباسی که داشتی
شاید برای مادر تو التیام بود

خسته و لب تشنه

کربلا غوغا شد,
وای از آن لحظه که خورشید ولا تنها شد,

همه جا ریخت بهم,
در دل کرببلا سیل بلا برپا شد

بدنت روی خاک صحرا بود

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هرکس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

میروی پشت سرت این دل من جا مانده

میروی پشت سرت این دل من جا مانده

 قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده

بس که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟

 همه ی دشت به من گرم تماشا مانده

دستان باد موی تو را شانه می کند

دستان باد موی تو را شانه می کند

خون بر دل پیاله و پیمانه می کند

از داغ جانگداز جبین شکسته ات

زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند

این شب آخری چه زود میگذره

این شب آخری چه زود میگذره

شب وداع عاشق و دلبره

عزیز من نوبتی هم که باشه

نوبت اون وصیت مادره

بوی مادر می رسد

بوی مادر می رسد
انتظار دیدن مادر به آخر می رسد
لحظهء دیدار بود
باز هم در کربلا زهرا به حیدر می رسد
مسجد کوفه ببین

شمر بود و خنجرش

شمر بود و خنجرش
بی حیا افتاده با خنجر به جان پیکرش
آه از بس هست کُند
خنجرش را هی مکرر می کشد بر حنجرش
تا رسید آنجا سنان

باغ خاطرات

خواب دیدم در این شب غربت

خواب دشتی عجیب و خون آلود

خواب دیدم که پیکرم, خواهر

طمعه یگرگ های وحشی بود

لحظه‌های آخر

بیا که گریه کنم لحظه‌های آخر را

بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را

دلم قرار ندارد بیا که تا دم صبح

بنالم از سر شب روضه‌های مادر را

شبِ آخر

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود

دکمه بازگشت به بالا