اشعار مبعث

یکتا مبلّغ

وقتی مَثَل نداشت رخ بی مثالها
باید سرود شمّه ای از خطّ و خالها
این ذهنِ بسته راه به جایی نمی برد
حتی به ذرّه ای ز تمام خصالها

شعر مبعث

جلوه ای از رخ معشوق به ما تابیده
نوری از جنس خدا در همه جا تابیده
مکه روشن شده, خورشید حرا تابیده
ای خدیجه پدر فاطمه آمد, صلوات
دست پر آمده امروز محمد صلوات

دکمه بازگشت به بالا