رضا رسول زاده

معدن رحمت

اگر رزقِ من سامرایی نِمی شد
نصیبم مقامِ گدایی نِمی شد

اگر قابلیَّت نمی داشت قلبم
ز چشم کریمت عطایی نمی شد

شعر ولادت امام هادی

شروعِ عشق، به نامِ خدا، به نامِ شما
من آفریده شُدم تا شَوم غلامِ شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیرِ سایه ی لطفِ عَلَی الدَّوامِ شما

ماه فاظمه

ا آن سِخاوت و کَرَم و مِهربانی ات
حَقَّت نبود این همه دردِ نهانی ات

تاثیر کرده زَهر به هَر عضوِ پیکرت
طعنه زَنَد به لاله، رُخِ ارغوانی ات

قرص مهتاب

وقتش رسیده تا که قَدری با خدا باشم
به اصلِ خود برگردم از غفلت جدا باشم
با اهلِ دنیا هرچه که بودم دگر کافی ست
حالا زمانش شد که با اهلِ ولا باشم

زنده به گور

زندان نَمور و تَنگ، در اینجا هوا که نیست
ظلم اینقَدَر، به جسمِ نحیفم روا که نیست

بوی غریبی ام همه جا را گرفته است
سَر می کنم به خلوتِ خود، آشنا که نیست

حسین من

هر آن کسی که نَدارد به دِل غَم، از ما نیست
به سِرِّ عِشق نَشُد هَر که مَحرَم، از ما نیست

غَمِ تو را به دِلِ ما خُدا زیاد کُنَد
هر آنکه خواسته اَز تو غَمِ کَم، از ما نیست

جانم حسن(ع)

دل آواره بود و وطن آفریدند
هزاران اویس و قرن آفریدند
پی خویش تا عاشقان را کشانند
دلیلی بر عاشق شدن آفریدند

یا امام حسن(ع)

مرا سری است که افتاده زیر پای حسن
به تخت سلطنت این دل است جای حسن

هزار حاتم طائی شود گدای درش
هر آن کسی که به دنیا شود گدای حسن

بنده ی بَدکار

وقتی وجودِ گُل بدونِ خار ممکن نیست!
مهمانی ات بی بنده ی بَدکار ممکن نیست!

خواهم بِبَندم کوله بارِ بندگی ام را
وقتی نباشم هر سَحَر بیدار ممکن نیست!

اِستغفار

اینجا کریمی اَست که بسیار می بخشد
لب وا نکردی تا کُنی اِقرار می بخشد

تاثیرِ اِستغفار اوجِ باورِ عبد است
قبل از گُنه کردن تو را غَفّار می بخشد!

نوری آمد

نوری آمد وجودِ من گُم شد
چشم هایم پُر از تلاطُم شد
شُرشُرِ اشک روی گونه ی من
شُد سرازیر و قدرِ یک خُم شد

بُغض آلود

بی تو به چشمانِ همه سیلاب باقی است
دل بیقراریِ دلِ بی تاب باقی است

عَکسِ غروبِ جَمکرانِ بُغض آلود
در خانه ی عشّاقِ تو در قاب، باقی است

دکمه بازگشت به بالا