زهرای سه ساله

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

قول دادم

ای قرار دل دُردانه… کمی می خندی؟!
گیسویم را بزنم شانه کمی می خندی؟!

قول دادم به خودم پیش تو هِق هق نکنم
نزنم حرف غریبانه کمی می خندی؟!

باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم
یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند
بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

میلاد عشق

 

پیاله پیاله غزل میزنم

شکر, جام باده, عسل میزنم

سخن از شباهت به زهرا شده

که از یک سه ساله مَثُل میزنم

دکمه بازگشت به بالا